Nightstalker

و من تمام عمرم را به عنوان یک مقاطعه‌کار امنیتی، به عنوان یک پیمان‌کار امنیت و کشتار و کشتن افراد بد نجات می‌دادم. . زندگیم عالی بود تقریبا. چیزی را از قلم انداخته بودم. یه تیکه گم‌شده زمان برای درست کردن زمان. در دو سال گذشته سعی کردم جزئیات اسارت و شکنجه‌ام را به یاد بیاورم. دو سال طول کشید تا مغزم به یاد بیاره . هیچی نمی‌توانستم هیچ چیز را به یاد بیاورم. سپس وارد زندگی من شد، در واقع او راهش را به داخل هل داد. خیلی سخت بود که به او توجه نکنم، بلند قد، رئیس بازی، و خیلی هم جذاب. او به فضای خصوصی هیچ احترامی قائل نبود، از هر فرصتی استفاده می‌کرد تا به من نزدیک شود و مرا داخل کند. او توجه مرا به خود جلب کرد و the را در گوشم زمزمه کرد و این تنها چیزی بود که گرفت. چند کلمه در قسمت او من را تسلیم هر تقاضای او کرده بود. همانطور که یکی پس از دیگری آشکار می‌شود، دروغ‌ها آشکار می‌شوند و قطعات گم‌شده پازل در نهایت کنار هم قرار می‌گیرند. یک شکست عصبی مطمئنا در آینده من بود. کل زندگیم دروغ بود درست موقعی که فکر می‌کردم دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. من با مهم‌ترین ماموریت زندگیم رو به رو هستم. اگر من شکست بخورم، ممکن بود به قیمت یک مرد تمام شود که من تا به حال عاشق lifeLincoln پارکر هستم. لینکولن، مال منه هر طور که بخواهد می‌تواند با آن بجنگد، اما در آخر من او را خواهم داشت، هر جور که یک مرد می‌تواند زن داشته باشد. اون یه چیز خیلی کوچولو بود و مجبورم کرد کاری کنم که اون رو به خواسته هام خم کنم اما این کار را خواهم کرد! من او را خم خواهم کرد و چنان محکم او را می‌بندم که دیگر قادر به آزاد شدن نخواهد بود. فقط مشکل اینه که من اول باید اون رو بشکنم . من رازهایی داشتم که اون نیاز داشت بدونه من برای برگشتن به اینجا جنگیدم دو سال نفس کشیدن در کثافت و کثافت. . همه ش بخاطر پرنسس جنگجوی hermy حالا تنها کاری که باید می‌کردم این بود که یادش بیاد این ممکنه سخت‌ترین ماموریت من باشه هیچ کدوم از نیروهای ویژه من یا زمان من در سازمان سیا منو برای این کار آماده نکرده جاسم اسمیت، گربه نحیفی بود که پنج فوت قد داشت.

---