Reborn

اریک خنجر را از داخل پیراهنش بیرون کشید و روی سکو نشست و پاهایش را از لبه اویزان کرد. او با اشاره‌ای به گردنش گفت: «از انجا که به نظر می‌رسد از درد و رنجتان مطمئن هستید، یک فرصت به شما می‌دهم تا به دنبال انتقامی که در پی ان هستید، بروید. او به مرد لبخند زد. من بهت قول میدم، من تکون نمیخورم بیا، به مردمت خدمت کن و خون که دنبالش هستی رو بگیر مرد سرش را پایین اورد و از میان لب‌های لرزانش نتوانست کلمه‌ای بگوید.

---