Rescue

ششصد و پنجاه و هفت روز پیش، پدر مگ کنیون خانه‌ی خود را در فرانسه ترک کرد تا برای متفقین در جنگ جهانی دوم مبارزه کند، و این اخرین باری بود که مگ او را دید. اخیرا، او شنید که نازی‌ها او را زندانی کرده‌اند، و این جمله‌ی وحشتناکی است که مگ از ان می‌ترسد که دیگر نتواند برگردد. تنها چیزی که از او باقی مانده، رمزی است که او در یک شیشه برای رمزگشایی قرار داده است، یک بازی محبت امیز که هر دو با هم به اشتراک گذاشتند. ولی کد‌ها کم شده و به زودی دیگر چیزی از بابا باقی نمی‌ماند که مگ ان را نگه دارد. ناگهان فرصتی غیر ممکن برای نجات پدرش در دامن مگ می‌افتد. مگی پس از دنبال کردن رد خون در برف، یک جاسوس زخمی انگلیسی را در انبار مادربزرگش پیدا می‌کند. کاپیتان استوارت به او می‌گوید که یک خانواده از پناهندگان المانی باید از طریق فرانسه تحت اشغال نازی‌ها به سوی اسپانیا بی طرف هدایت شوند، جایی که در ان زمان به یکی از انها قول داده شده که پدر مگ را ازاد کند. کاپیتان استوارت قصد داشت ان خانواده را به سفر ببرد، اما خیلی اسیب دیده بود که خودش این کار را انجام دهد، او ان را به مگ پیشنهاد می‌کند، همراه با کد نهایی از بابا برای کمک به انجام ماموریت شاید مهم‌ترین و سخت‌ترین، معمایی که هنوز دریافت کرده است. در حالی که نازی‌ها روستای مگ را در تعقیب وحشیانه‌ی ان‌ها غرق می‌کنند، او این وظیفه را می‌پذیرد و سفر خود را در سراسر فرانسه اغاز می‌کند. مگ در تمام این مدت، با خطر و عدم اطمینان مواجه می‌شود و مدام در تلاش است تا کد پدرش را بشکند. این پیام، در حالی که از ان پرده بر می دارد، رازهایی را اشکار می کند که برای به خطر انداختن این ماموریت و حتی زندگی خودش هزینه دارند. مگ می‌تواند این معما را حل کند، خانواده را نجات دهد و پدرش را نجات دهد؟

---