Marjorie Her War Years

خانواده او از هم پاشیده شد و هویت او گرفته شد، او باید گذشته خود را فراموش می کرد تا با اینده خود رو به رو شود. اما فراموشی همیشه نیست. مارجوری ارینسون ۱۰ساله و کنی برادر نه ساله‌اش در سپتامبر ۱۹۳۷ به مدرسۀ پرورشی شاهزاده ولز در جزیره ونکوور فرستاده شدند. خانواده‌اش از انگلستان جدا شدند و از انگلستان به مستعمرات تبعید شدند. ادری خواهر هشت ساله‌شان هم ماه اوت اینده را دنبال کرد. خانهٔ جدید مارجری در مزرعه‌ای دورافتاده قرار داشت؛ کلبه‌ای که حداقل ده دختر دیگر و یک «مادر روستایی» در ان زندگی می‌کردند که بر «فرزندان» خود کاملا تسلط داشت. ” زنده موندن لازمه که به لوازم ضروری بچسبه. مارجوری یک باخت را پذیرفت که به سختی قابل بخشش بود. در حالی که به درون برمی‌گشت، قدرت می‌یافت که او را به درون بکشد، اما برای تحمل زندگی جدیدش مجبور بود که خاطراتش را قفل کند. مارجوری سال‌های اخر عمرش را به خوبی پشت سر گذاشته بود.

---