The Girl With Nine Wigs

شنبه است و همه چیز فرق می‌کند. نه، امروز صبح به بازار نرفتم و قهوه usual را روی Westerstraat نیاوردم. و نه، من برای یه ترم جدید تو دانشگاه آماده نبودم دوشنبه آینده، ۳۱ ژانویه، من باید خودم را برای اولین جلسه شیمی‌درمانی در بیمارستان پذیرش کنم. برای دو ماه آینده، انتظار می‌رود که من هر هفته یک عکس تازه از وین کریستین، اتوپوساید، فاشیست و ابررادابرا هیجان انگیزتری بگیرم. سوفی بیست و یک ساله است که به شکل نادر و تهاجمی سرطان تشخیص داده می‌شود. یک دانشجوی جالب و دوست‌داشتنی، دنیای او یک شبه به محیط استریل بیمارستان تبدیل می‌شود. اما درون این دیوارها، سوفی دنیای جدیدی از کت‌های سفید، پرستارهای شایعه‌پراکنی و پزشکان سکسی را کشف می‌کند؛ اتاق‌های مشترک، ریزش مو و مداد. او با تبدیل شدن کلاهگیس به بخش مهمی از زندگی جدید سوفیایی، احساس خود ابرازی را مطرح می‌کند. هر یک از آن‌ها نه کلاه‌گیس بر سر داشت و او را قوی‌تر می‌کرد و به همین دلیل هر یک اسم خودش را داشت: استلا، سو، دی زی، Blondie، platina، Uma، Lydia، Lydia و Beb. کمی از سوفی را در همه شان پنهان می‌کند، و تا جایی که پنهان می‌شود، آن‌ها نیز آشکار می‌شوند. سوفی مصمم است که خیلی بیشتر از یک بیمار سرطانی باشد. با صداقت و صراحت با چشمان تیزبین برای آن دختر ون درمرو، دختری که نه سال داشت، وقتی که انتظار آن را داشتی لبخند می‌زنی.

---