The Unknown Quest Book 1

استیو کاملا مشغول بود، تنها سازنده‌ی جهان بود. . این یه حقیقته مهم نیست که در گذشته چقدر تلاش کرده است، اما روستائیان هرگز به انها نمی رسند. پس استعفا داد تا تنها کسی باشه که با اون فوق العاده بوده، اگه خودش این رو بگه، مهارت، استیو به بازنشستگی تبدیل شده از ماجراجو بودن و در عوض تبدیل به ساختمان سازی شد. به هر حال، او اژدهای اندر را شکست داده، کشتی های غرق شده را کاوش کرده، و حتی در حال فرار دیوانه از پایین. کار زیادی برای انجام دادن وجود نداره، مگه نه؟ حتی اگر یک کم تنها باشه ، تنها سازنده دنیا. طولی نکشید که استیو اتفاقات عجیبی را در اطراف قلعه‌ای که او خانه‌اش را صدا می‌زند مشاهده کرد. گوسفندها را از قلبشان بیرون می‌اوردند، بلاک‌هایی که نباید در انها می‌بودند، صندوق‌هایی که همه اشیا انها را گم می‌کرد. استیو هم یادش نمیاد که اون پله ها رو ساخته باشه ولی باید خودش بوده باشه مگر نه؟

---